۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

دلسوز زنی هستم که زنانه ترین احکامش را مردان مینویسند



با دست هايى كه ديگــر دلخوش النگوهايى نيست ...
كه زرق و برقش شخصيتم باشد ...
مــن زنــم ...!
همان انــدازه از هوا سهم ميبرم كه ريه هاى تو ...
ميــدانى ؟ دردآور استــ كه مـن آزاد نباشـم كه تــو به گناه نيفتى ...
قوس هاي بدنم بيشتر به چشمت ميآيد تا افكارم ...
دردم ميآيد كه بايد لباسم را با ميزان ايمان شما تنظيم كنم ...
دردم مى آيد ژست روشنفكرآنه ت فقط براي دختران غريبه استــ ...
به مادر و خواهرت كه ميرسي قيصر ميشوي ...
دردم ميآيد كه نميفهمي
تفكر فروشي بدتر از تن فروشي است ...
حيف كه فاحشه مغزي بودن بي اهميت تر از فاحشه تني بودن است !
من محتاج درك شدن نيستم ...
دردم مي آيد خر فرض شوم ...!
هربار كه آزاديم را محدود ميكني ميگويي كه به تو اعتماد دارم؛جامعه خراب است ...!
نسل تو هم اصلا مسئول خرابيش نيست ...!

دلم از مادر هايمان ميگيرد !
كه حتي ميترسيدند باور كنند حقشان پايمال شده ...
خيانت نميكردند؛نه اينكه راضي بودند
نه ! خيانت هم شهامت ميخواهد ...
نسل تو از مادر هايمان همه چيز را گرفت !
به جايش النگو داد ...
مادرم از "خدا ميترسد" ... از لقمه حرام ميترسد ... از همه چيز ميترسد ...!
تو هم كه خوب ميداني " ترساندن بهترين راه كنترل است ... "
دردم مى آيد !
اين راه هم بخواني ميگويى اغراق است ...
ببينم فردا كه دختر مردم زير پاي گشت ارشاد به جرم موهاي باز كتك ميخورد باز هم همين را ميگويى ...
ببينم آنجا هم به اندازه ى درون خانه غيرت داري ؟؟؟
دردم مى آيد كه به قول شما تمام زنان اطرافتان خراب است ...
و آن هايى هم كه نيستند فاميل هاي خودتان هستند...
دردم مى آيــــد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر