نمیترسم، نمیترسم
نمیترسم، نمیترسم، چو سرها هست بر دار
نمیترسم ، نمیترسم ، چو خلقم شد گرفتار
نمیترسم ، نمیترسم من از اعدام و سنگسار
نمیترسم ز بند و از شکنجه یا ز کشتار
نمیترسم و برپا میشوم ، هستم چو هشیار
از این ناحقی و ظلم و ستم هستم چو بیزار
نمیترسم ز برپایی ، چو میهن زیر آوار
و تا میهن اسیر است زیر دست مردم آزار
چو راهم در سیاهی هست و هرگز نیست هموار
نمیترسم چو با خلقم شوم بسیار و بسیار
نمیترسم ، نمیترسم ، چو راهم گشته دشوار
نمیترسم چو شد وقت عمل در جای گفتار
نمیترسم، نمیخواهم، دگر این شرم ، انکار
سکوتم جان به ظالم میدهد، این کرده اقرار
و در قلب سیاهی ها و کابوسم چو بیدار
نمیترسم ز مرگ خود ، شوم راهم وفادار
چو ظالم از خدا ترسی ندارد، نیست شرمسار
نمیترسم من از ظالم و یا ایزد و دادار
نمیترسم که جان بازم، چو رنجورم و بیمار
چه میماند بجز زنجیر ، چو در فقرم و بیکار
چه گلهایی که پر پر گشته در پهنای گلزار
به جان مردم افتاده چو مزدوران خونخوار
چشیده طعم خون مردمان را چون سگ هار
کجا ظالم شد از خونخواری خود دست بردار
به بند است چونکه آزاده، و در بند است افکار
نمیترسم، رهایی جویم از تمساح و از مار
میان من و آزادی چو دیواریست از عار
نمیترسم و درهم بشکنم از پایه ، دیوار
اگر روزی به جا بنشستم از وحشت و هشدار
نمیترسم و برخیزم ز جای خود من اینبار
رسیده نوبت ما چون رسد پایان ، شب تار
نمیترسم ، نمیترسم ، چو آمد وقت پیکار
ا.ه.ل.ایرانی
نمیترسم، نمیترسم، چو سرها هست بر دار
نمیترسم ، نمیترسم ، چو خلقم شد گرفتار
نمیترسم ، نمیترسم من از اعدام و سنگسار
نمیترسم ز بند و از شکنجه یا ز کشتار
نمیترسم و برپا میشوم ، هستم چو هشیار
از این ناحقی و ظلم و ستم هستم چو بیزار
نمیترسم ز برپایی ، چو میهن زیر آوار
و تا میهن اسیر است زیر دست مردم آزار
چو راهم در سیاهی هست و هرگز نیست هموار
نمیترسم چو با خلقم شوم بسیار و بسیار
نمیترسم ، نمیترسم ، چو راهم گشته دشوار
نمیترسم چو شد وقت عمل در جای گفتار
نمیترسم، نمیخواهم، دگر این شرم ، انکار
سکوتم جان به ظالم میدهد، این کرده اقرار
و در قلب سیاهی ها و کابوسم چو بیدار
نمیترسم ز مرگ خود ، شوم راهم وفادار
چو ظالم از خدا ترسی ندارد، نیست شرمسار
نمیترسم من از ظالم و یا ایزد و دادار
نمیترسم که جان بازم، چو رنجورم و بیمار
چه میماند بجز زنجیر ، چو در فقرم و بیکار
چه گلهایی که پر پر گشته در پهنای گلزار
به جان مردم افتاده چو مزدوران خونخوار
چشیده طعم خون مردمان را چون سگ هار
کجا ظالم شد از خونخواری خود دست بردار
به بند است چونکه آزاده، و در بند است افکار
نمیترسم، رهایی جویم از تمساح و از مار
میان من و آزادی چو دیواریست از عار
نمیترسم و درهم بشکنم از پایه ، دیوار
اگر روزی به جا بنشستم از وحشت و هشدار
نمیترسم و برخیزم ز جای خود من اینبار
رسیده نوبت ما چون رسد پایان ، شب تار
نمیترسم ، نمیترسم ، چو آمد وقت پیکار
ا.ه.ل.ایرانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر