مادر عزیزم...
سلام گرمم را در این هوای سرد بس ناجوانمردانه از راه دور با قلبی شکسته و عزادار پذیرا باش.
مادرم این نخستین بار نیست فرزندی از فرزندان تو را کشته اند و آخرین بار نیز نخواهد بود زیرا به وسعت تاریخ
مادرم این نخستین بار نیست فرزندی از فرزندان تو را کشته اند و آخرین بار نیز نخواهد بود زیرا به وسعت تاریخ
در این سرزمین مسخ شده،آزادی را جز خون عزیزترین فرزندان این آب و خاک بهایی نبوده و نخواهد بود.
مادرم پیش از "ستار" عزیز پرپر شدن هیچ گل دیگری چون "فرزاد کمانگر" اینسان قلب مرا به درد نیاورده بود و وجودم را بدین گونه به آتش نکشیده بود.
خدای را شاهد میگیرم که با هر ناله ی تو خون گریستم و با هر شعله ی آتش درونت هزاران بار سوختم.
مادرم ماه ها بود که ناامیدی بر تار و پود جانم چیره گشته بود؛دیگر توان نوشتن را در خود نمی دیدم،قلم را به کناری افکنده بودم و غرق در سرخوردگی وسکوت و شکسته بالی مرگ را به انتظار نشسته بودم.
اما مادرم،آتشی که فرزندت به قلبم کشید ققنوس وار دگرباره مرا از من به در آورد و به من زندگی دوباره بخشید و تار و پود جانم را با رشته رشته های امید دگرباره در هم تنید...
"ستار" به من راه را نشان داد...
او به من آموخت راه آزادی را شکستی نیست،یا به مقصد خواهیم رسید و در هوای آزادی نفس خواهیم کشید و یا در این راه جانمان را تقدیم می کنیم و با روحی آزاد از قفس اسارت پر خواهیم کشید.
و در این هردو جز پیروزی نخواهد بود.
مادرم سوگند به قطره قطره های اشکت...
سوگند به قطره قطره های خونش...
سوگند به نام بلند آزادی...
سوگند به سربه داران سر بلند...
به نام و یاد و راه شهیدان وطن...
به ذره ذره ی خاک ایرانم...
به قطره قطره ی خلیج همیشه پارس...
به قلمهای شکسته و دستان قلم شده ی شکسته دلان...
مادرم...
سوگند به
لحظه ی شیرین نفس کشیدن در هوای آزادی و لحظه ی آمدن و رفتن آخرین نفس در راه آزادی...
مادرم سوگند به آه های شب سوز مادران سوگوار و دلهای شکسته ی پدران داغدار...
که با تو پیمان می بندم که راهش را ادامه خواهم داد،دیگر در خود نخواهم شکست و دیگر از پای نخواهم نشست تا بنیاد این دیو مردم کش را از بیخ و بن برنکنم.یا در این راه فدا می شوم و به ستار و ستارها خواهم پیوست و چه ناقابل است جان من و ما در این راه.
مادرم بعد ازاین برای او گریه نکن،فرزندت را بنگر چه قهرمانانه و مشتاقانه مرگ را در آغوش کشید و تا همیشه به زندگی جاودانه رسید و کامیاب گردید.
مادرم بی تابی نکن ستار رفت اکنون تو ستارها داری،ما راه او را ادامه خواهیم داد،ما صدای او خواهیم بود،قلم او خواهیم شد،زبان سرخ و سر سبز او می شویم حتی اگر بر باد برویم.
مادرم دیگر برای او اشک نریز،بنگر چگونه نام و نشان فرزندت مرزها در نوردید و به گوش جهانیان رسید.
مادرم بنگر...
آینده را بنگر...
آن گاه که انتقام خون ستارها و نداها و سهراب ها را خواهیم گرفت و طومار این دیو مردم کش و جلادهایش را در هم خواهیم پیچید،آن زمان کوی ها و خیابان های ایران آزاد را بنگر که چگونه مزین به نام ستارها و فرزادها و نداها شده اند.
مادرم از این طرف فرزند کوچکترت و دیگر فرزندانت در سرتاسر این سرزمین دستان مقدست را از راه دور می بوسم.
اگر از ورای این دیوصفتان شما را مجال گذری بر سر مزار پاک فرزند شهیدت افتاد،سلام ما را به او برستان و از قول ما به او بگو که آرام و با خیال آسوده بخواب زیرا ما دیگر بیدار خواهیم بود و راه تو را تا دست یافتن به یکی از دو پیروزی ادامه خواهیم داد و برایش آخرین بار مادرانه این لالایی را در گوشش زمزمه کن:
لالایی،لای،لالایی،لای،لالایی
عزیز نازنین من لالایی
بخواب،این آخرین خواب تو شیرین
پس از این قهرمان قصه هایی
پس از این...
قهرمان قصه هایی
مادرم پیش از "ستار" عزیز پرپر شدن هیچ گل دیگری چون "فرزاد کمانگر" اینسان قلب مرا به درد نیاورده بود و وجودم را بدین گونه به آتش نکشیده بود.
خدای را شاهد میگیرم که با هر ناله ی تو خون گریستم و با هر شعله ی آتش درونت هزاران بار سوختم.
مادرم ماه ها بود که ناامیدی بر تار و پود جانم چیره گشته بود؛دیگر توان نوشتن را در خود نمی دیدم،قلم را به کناری افکنده بودم و غرق در سرخوردگی وسکوت و شکسته بالی مرگ را به انتظار نشسته بودم.
اما مادرم،آتشی که فرزندت به قلبم کشید ققنوس وار دگرباره مرا از من به در آورد و به من زندگی دوباره بخشید و تار و پود جانم را با رشته رشته های امید دگرباره در هم تنید...
"ستار" به من راه را نشان داد...
او به من آموخت راه آزادی را شکستی نیست،یا به مقصد خواهیم رسید و در هوای آزادی نفس خواهیم کشید و یا در این راه جانمان را تقدیم می کنیم و با روحی آزاد از قفس اسارت پر خواهیم کشید.
و در این هردو جز پیروزی نخواهد بود.
مادرم سوگند به قطره قطره های اشکت...
سوگند به قطره قطره های خونش...
سوگند به نام بلند آزادی...
سوگند به سربه داران سر بلند...
به نام و یاد و راه شهیدان وطن...
به ذره ذره ی خاک ایرانم...
به قطره قطره ی خلیج همیشه پارس...
به قلمهای شکسته و دستان قلم شده ی شکسته دلان...
مادرم...
سوگند به
لحظه ی شیرین نفس کشیدن در هوای آزادی و لحظه ی آمدن و رفتن آخرین نفس در راه آزادی...
مادرم سوگند به آه های شب سوز مادران سوگوار و دلهای شکسته ی پدران داغدار...
که با تو پیمان می بندم که راهش را ادامه خواهم داد،دیگر در خود نخواهم شکست و دیگر از پای نخواهم نشست تا بنیاد این دیو مردم کش را از بیخ و بن برنکنم.یا در این راه فدا می شوم و به ستار و ستارها خواهم پیوست و چه ناقابل است جان من و ما در این راه.
مادرم بعد ازاین برای او گریه نکن،فرزندت را بنگر چه قهرمانانه و مشتاقانه مرگ را در آغوش کشید و تا همیشه به زندگی جاودانه رسید و کامیاب گردید.
مادرم بی تابی نکن ستار رفت اکنون تو ستارها داری،ما راه او را ادامه خواهیم داد،ما صدای او خواهیم بود،قلم او خواهیم شد،زبان سرخ و سر سبز او می شویم حتی اگر بر باد برویم.
مادرم دیگر برای او اشک نریز،بنگر چگونه نام و نشان فرزندت مرزها در نوردید و به گوش جهانیان رسید.
مادرم بنگر...
آینده را بنگر...
آن گاه که انتقام خون ستارها و نداها و سهراب ها را خواهیم گرفت و طومار این دیو مردم کش و جلادهایش را در هم خواهیم پیچید،آن زمان کوی ها و خیابان های ایران آزاد را بنگر که چگونه مزین به نام ستارها و فرزادها و نداها شده اند.
مادرم از این طرف فرزند کوچکترت و دیگر فرزندانت در سرتاسر این سرزمین دستان مقدست را از راه دور می بوسم.
اگر از ورای این دیوصفتان شما را مجال گذری بر سر مزار پاک فرزند شهیدت افتاد،سلام ما را به او برستان و از قول ما به او بگو که آرام و با خیال آسوده بخواب زیرا ما دیگر بیدار خواهیم بود و راه تو را تا دست یافتن به یکی از دو پیروزی ادامه خواهیم داد و برایش آخرین بار مادرانه این لالایی را در گوشش زمزمه کن:
لالایی،لای،لالایی،لای،لالایی
عزیز نازنین من لالایی
بخواب،این آخرین خواب تو شیرین
پس از این قهرمان قصه هایی
پس از این...
قهرمان قصه هایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر