۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

شعری از اعظم (فرزانه ) مرادی : صدای در گلو


یه مردی روی بالهای فرشته
اومد پایین میگفت از تو بهشته
بابام میگفت توی دستاش پرگل
نوای اون صداش آوای بلبل
همه خندون و شادو مست بودن
آخه از فتنه ها بویی نبردن
همه ساده بودن مثل گل برگ
همون خوش باوری شد علت مرگ
گلهای سرخ اون از دستش افتاد
شدش شلاق و از ما ناله و داد
نمیدونم چی شد یکهو چنین شد
محبت رفت و دلها پر ز کین شد
پدر توی دلش آشوب و غوغاست
آخه با دست خالی خیلی تنهاست
چقدر غمگین قلب مادر من
یه دریا اشک چشم مادر من
آخه ستارشو از اون گرفتن
کتاب زندگیشو غم نوشتن
پسرهای غیور سرزمینم
بمیرم من , بمیرم من, بمیرم
میفهمم اعتیادت از کجا بود
تو فکرت از اینا, نه نه جدا بود
تو رو آتیش زدن این بیشرفها
بدن ناموستو دست عربها
بلند شو خون آرش تو رگاته
مرام اون سیاوش تو نگاته
آخه نام وطن قلب من و توست
به جز دل شادی رو باید کجا جست ?
اعظم (فرزانه ) مرادی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر